آمدی باتو بهارانم رسید
شورو مستی دردل وجانم رسید
رفته بودی بی توگل هامرده بود
زنده گی سرتابه پاافسرده بود
خارغم درجان جانم میشکست
گویی آتش در روانم میشکست
گریه میکردم نهان باخویشتن
تا نداند دیگران از راز من
من به خود پیچیدم واما به کس
شکوه یی هرگز نکردم یک نفس
هر زمان چون یادرویت کرده ام
صد بهاران آرزویت کرده ام
ای نفس های زمین درگام تو
زنده گی خود باده یی درجام تو
خلوت سبزدرختانی هنوز
جلوه رنگین مرجانی هنوز
درتو من روح بهاران دیده ام
صدجهان باغ گل افشان دیده ام
چون شراب کهنه مستم کرده ای
یا که ازمستی تو هستم کرده ای
ای توچون تندیسه زیبای عشق
سر نهادم بهر تو در پای عشق
دوستتدارم...جانم...نفسم...ای صاحب زنده گیم دوستتدارمممممممممم...